سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلسپرده - مسجود ملائک


ساعت 2:58 عصر دوشنبه 85/11/16

 

آسمان چه ساده

رنگ تو را از یاد برد

و زمین

ردپای تو را

آه !

ای پیام اور نور !

بر این سرزمین حیرانی

باری دیگر

همچون خورشید عالمتاب

نورافشانی کن

تا شاید در نورانیتت

وجدانهای خوابیده بیدار شوند

و « کریمانه گذشتن » را

در فراسوی این نورافشانی

بیاموزند ،

و یا

به یاد آورند .

 

 

 


¤ نویسنده: دلسپرده

نوشته های دیگران ( )

ساعت 5:23 عصر شنبه 85/11/7

          

دیر زمانی است

که دیگر ردپای تو را نمی بینم

کوچه را سکوت غریبی فراگرفته است

اما ...اما...

حس می کنم هنوز هم می توان

نشانی از آفتاب پیدا کرد

آه !

نمی دانم چگونه تو را گم کرده ام

در جستجوی ردپایت خواهم بود

فقط ...فقط...

اگر کمی آفتاب به من هدیه دهی

تا دلم را

با آن گرم کنم

در انتظار می مانم تا بار دیگر

گنجشکهای عاشق

بر شاخسارهای درخت کوچک باغچه

لانه سازند

و هزار آوازی را

 که در گلویشان مانده

به ما بخشند

و این را یادآور شوند

که ما با درخت و پرنده

نسبت داریم .

 


¤ نویسنده: دلسپرده

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:30 عصر دوشنبه 85/11/2

                                      

اهمیت دعا از نظر قرآن و روایات

در قرآن در مورد دعا از جهات گوناگون ، سخن بسیار به میان آمده است از جمله در آیه 60 سوره مؤمن

می خوانیم :

" و قالَ ربکم اُدعونی اِستَجب لَکُُم اِنَّ الّذین یَستَکبرونَ عَن عبادتی سَیدخُلونَ جهنّمَ داخِرینَ :

و پروردگار شما گفته است ، مرا بخوانید تا ( دعای ) شما را اجابت کنم ، کسانی که از عبادت من تکبر می ورزند ،

 به زودی با خواری وارد دوزخ می گردند ."

 

سفارش به دعا ، در سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامان علیهم السلام

حنان بن سدیر می گوید :

از امام باقر علیه السلام پرسیدم : بهترین عبادت چیست ؟ در پاسخ فرمود :

" چیزی در نزد خدا بهتر از آن نیست که از او درخواست شود ، و از آنچه نزد اوست خواسته گردد . "

 ( مجمع البیان ، ج 8 ، ص 529 )

به نقل از امام صادق علیه اسلام امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود :

" دوست داشتنی ترین کارها در پیشگاه خداوند متعال در سراسر سرزمین ، دعا کردن است ."

رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود :

" دعا اسلحه ی مؤمن ، و ستون دین ، و نور آسمانها و زمین است . " ( اصول کافی ، ج 1، ص 468 )

و نیز فرمود :

دعا مغز عبادت است ، هیچ کس از اهل دعا به هلاکت نمی رسد ." ( بحار ، ج 93 ، ص  300 )

امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود :

" دعا کلیدهای پیروزی ، و گنجینه های رستگاری است ، و بهترین دعا ، دعایی است که از سینه ی پاک ،

و قلب پرهیزکار برخیزد . " ( اصول کافی ،ج 2 ، ص 468 )

و نیز فرمود :

"عاجزترین انسانها کسی است که از دعا کردن عاجز باشد ." ( بحار ، ج 78 ، ص  9 )

 

 

 


¤ نویسنده: دلسپرده

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:15 صبح چهارشنبه 85/10/20

           

تشنگی او را به ستوه آورده بود . پاهایش توان رفتن نداشت .لرزش خفیفی که از ساعتی پیش بر جانش نشسته بود ،

لحظه به لحظه بیشتر آزرده اش می ساخت .راه دور بود و بیابان دراز ،از آب هم خبری نبود ،

به زحمت بدن نحیفش را که گمان می کرد کوهی سنگین ، بی تابش کرده به جلو می راند .

کم کم حس آشنا به سراغش آمد . حسی شبیه مردن که بارها آزموده بود .

راستی که پیر زنی چون او دلی برای بستن به دنیا نداشت که از کندن آن بیمناک باشد!

چشمهایش را برهم گذاشت تا در این آخرین ساعتهای بودن ،

دوباره خاطرات خود را مرور کند و از تکرار آنها سیراب گردد ...

از همان نخستین دیدار شیفتهذ کودک خردسالی شده بود که پس از چند سال جدایی از مادر ،

اینک به آغوش پرمهر او بازگشته و حال هر سه راهی سفر یک ماه به یثرب بودند .

مادر برای زیارت مزار همسرش . کودک برای همراهی مادر .

و او ، برای اینکه دلش را مهیای منزلتی مند که شایسته اش خواهد گشت ...

نخل های بخشنده ، کشتزارهای آباد و سرسبزی و طراوتی که خالصانه هدیه هر نگاه می شد .

تصاویر شگفت انگیزی بودند که توجه کودک را به خود جلب می کرد .

و او نیز از دیدن لذت و شوق و لبخندهای شادمانه کودک سر از پا نمی شناخت .

حتی درد از دست دادن مادر و رنج دوباره یتیمی ، میان اشکهای سرخ کودک و شانه های سبز او به تساوی تقسیم شد .

با این همه خاطره آن روز برای او چیز دیگر بود ...دستهای کوچک کودک را در دست گرفته بود ،

 چنان که گویی از جانش نگهداری می کرد و می رفتند تا در کوچه پس کوچه های مدینه جلوه های زندگی را بیابند .

 چند تن از مردهای یهود آنها را دیدند و به سویشان آمدند . چاره ای جز ایستادن نبود .

یکی از مردان خیره به چهره کودک نگریست . و او آشکارا صدای بی تابی قلبش را می شنید .

مرد جلوتر آمد ؛ پرسید : نام این کودک چیست ؟ زن پاسخ داد .

 مرد دوباره خیره شد . آنگاه نام پدر کودک را پرسید : زن پاسخ داد . مرد ماتش برد . رنگش پرید .

دلش فرو ریخت . او نگران به حالتهای مرد می نگریست . دقایقی گذشت .

مرد گفت : این پسر ، پیامبر این است و این شهر محل هجرت است .

 و او سراسیمه دست کودک را محکم تر فشرد و از آنجا دور شدند ...

 چشمانش را که گشود دلوی را پیش روی خویش دید که لبریز از جاری زلال آب بود .

بی قرار از جای برخاست . پرسان به این سو آن سو نگریست . اما جز رد پای فرشتگان چیزی نیافت .

عطر بهشت فضا را پر کرده بود ... " ام ایمن " پیشانی روشنش را بر وسیع خاک نهاد . عاشقانه زمزمه کرد :

سبحان الله !

سبحان الله از عظمت نام و یاد پر مهر محمد ( ص ) که کوچک ترین ثمره ی عشق ورزیدن به او حیاتی دوباره است .

دیگر به چیزی فکر نمی کرد .

اما ... آزادیش در خاندان محمد (ص) ازدواجش با زید به درخواست پیامبر (ص) ...

به دنیا آمدن اسامه که عزیز پیامبر بود ...

پرستاریش در جنگها که ستایش پیامبر (ص) را به همراه داشت ...

خدمت وفادارانه اش به دختر پیامبر (ص) که چند ماهی بیشتر از شهادتش نمی گذشت ...

خروجش از شهر بی فاطمه ی پیامبر (ص) ...

گرفتاری امروزش در بیابانهای میان مکه و مدینه پیامبر (ص) ...

و لطف بیکران خدای پیامبر به او ...

                                  Image hosting by TinyPicImage hosting by TinyPicImage hosting by TinyPicImage hosting by TinyPicImage hosting by TinyPicImage hosting by TinyPicImage hosting by TinyPic

 

 


¤ نویسنده: دلسپرده

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:26 عصر پنج شنبه 85/10/7

 

            Image hosting by TinyPic 

از دیو و دد ملول بود و و با چراغ ‏‏‎گرد شهر می گشت .

در جستجوی انسان بود .

گفتند : نگرد که ما گشته ایم و آنچه که می جویی یافت می نشود .

گفت : می گردم ، زیرا گشتن از یافتن زیباتر است .

و گفت : قحطی است ، نه قحطی آب و  نان ، که قحطی انسان .

برآشفتند و به کینه برخاستند و هزار تیر ملامت روانه اش کردند ؛

که ما را مگر نمی بینی که منکر انسانی .

چشم باز کن تا که انکارت از میانه برخیزد .

خنده زنان گفت : پیشتر که چشمهایم بسته بود ، هیاهو می شنیدم ،

گمانم این بود که صدای انسان است . چشم که باز کردم اما

همه چیز دیدم جز انسان .

خنجر کشیدند و کمر به قتلش بستند و گفتند :

حال که ما نه انسانیم ، تو بگو این انسان کیست که ما نمی شناسیمش !

گفت : آن که دریا دریا می نوشد و هنوز تشنه است .

آ ن که کوه را بر دوشش می گذارد و خم بر ابرو نمی آورد .

آن که نه او ازغم که غم از او می گریزد .

آن که د ر رزمگاه دنیا جز با خود نمی جنگد

و از هر طرف که می رود جز او را نمی بیند .

آن که با قلب شرحه شرحه تا بهشت می رقصد ،

آن که خونش عشق است و قولش عشق .

آن که سرمایه اش حیرت است و ثروتش بی نیازی .

آن که سرش را می دهد ، آزادگی اش را اما نه ،

آن که در زمین نمی گنجد ، در آسمان نیز .

آن که مرگش زندگی است . آن که خدا را ...

او هنوز می گفت که چراغش را شکستند و با هزار دشنه پهلویش را دریدند .

فردا اما باز کسی خواهد آمد ،

کسی که از دیو دد ملول است و انسانش آرزوست .

" عرفان نظرآهاری "


¤ نویسنده: دلسپرده

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:27 صبح دوشنبه 85/10/4

          Image hosting by TinyPic    


¤ نویسنده: دلسپرده

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:3 عصر شنبه 85/10/2

                          

                           Image hosting by TinyPic   

                                     بوصیری در یکی از قصاید نبوی اش چنین سروده است :

                           کان سرا فی ضمیر الغیب من            قبل أن یخلق کون أو یکونا 
                           تشرق الأ کوان من أنواره                  کلما أو دعها الله جبینا 
                           ختم الله النبیین به                          قبل أن یجبل من آدم طیبا

 

        "او رازی پنهان در ضمیر غیب بود ، پیش از آنکه جهان آفریده شود . سراسر کائنات از پرتوهایش 
                   درخشان می شد ، هر آن زمان که خداوند او را به جبینی ودیعه می داد. خداوند 
                             سلسله ی پیامبران را به او خاتمه بخشید ، پیش از آنکه حضرت 
                                          آدم (ع) به صورت گل سرشته شده باشد ."


¤ نویسنده: دلسپرده

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:14 عصر جمعه 85/10/1

 

خورشیدی که نه از دور توان گوهرش شناخت و نه از نزدیک .

آن امیر بیداران که خفتگان جهان از او به جز خیالی رؤیایی بر پهن دشت خاطره ، چیزی بیشتر را نمی شناسند .

او که اگر چرا غ تابان وجودش نبود پیامبران قمرهای بی تابش بیش نبودند . او که زیبایی یک گل لبخندش برتر از جمال همه ی گلزارهای جهان بود . هم که هزاران هزار  شکوفه ی شکوفان و ماه تابان و دریای خروشان و همت همه ی روزگاران ، قطره ای از یم کمال و جمال شکوهمند اوست . مردی که به تنهایی بسان همه ی امتها بود .

آنکه در میلادش لرزه بر دیوان کسری و اصحاب کسری افتاد . آتش هزار ساله پارس خاموش شد .

رود آن خشکید و آب دریاچه ی ساوه فرو رفت . آری ، به یمن آمدنش ، آب و آتش سرزمین شرک واژگونه گوهر شدند ،

آن یکی شعله برکشید و دیگری به سردی گرایید . شیاطین از خشم طوفان هیاهو برانگیختند .

مژده ی آمدن حق جهانگیر شد .پیشگویان گفتند که باطل رفتنی است . تیرهای آتشین در همه جای آسمان بر سینه اهریمنان نشست .بت ها به سر در خاک افتادند و شیطان ها فوج فوج از همه سو گریختند .

او که آمد درختان دعوتش را لبیک گفتند . ابر بر سرش سایه فکند .ماه به اشاره اش دو نیم شد .

غار ثور آغوش گشود و در برابر شبیخون دشمنان ، پناهگاه امنش گردید .

همان که خود پناه همه بی پناهان است و ابر رحمتش پیوسته پرباران و ریزان .

آن شفا ده بیماران و خرد بخش دیوانگان که به دعایش در دامن قحط سالی ، باران و سبزه زاران پدیدار گشت .

قرآن معجزه ی جاودان او چونان چراغی است بر بلندترین مشکات جهان .

این کتاب رسته از زمان و سرشار از گوهرهای درخشان و برتر از همه معجزه های پیامبران ،

که از هر عیب و نقصی منّزه است و پیوسته در برابر دشمنان و منکران ، پیروز میدان .

امواج معانی اش بسان موج دریا همیشه در کشش است .

امواجی برتر از دریا که شگفتی هایش را شمار نیست و دیده ی تماشاگرانش را رنج خستگی برکنار .

تلاوتش آتش دوزخ را فرونشاند و سیاهی از روی گناهکاران بزداید .

خورشید تابانی که چشمان نابینای حسودان کینه توز توان دیدارش را ندارد .

 

هر که او خود حاسد قرآن بود                 خود حسد آن مرگ جاویدان بود    

 

قرآن یکی از آیات درخشان اوست و عروجش بر آسمان یکی دیگر .

عروجی تا نزدیکی یک کمانی مقام قدس ربوبی . رخدادی رون از حد درک و عقل .

سفری شگفتناک که کمتری دستاورد آن کرامت ابدی امّت مسلمان بود

این ستایش پیامبری است که  عروجش بر فراز آسمان ، به جهادش در میدانهای رزم در زمین پیوند خورده است . میدانهایی که پیکرهای در هم کوفته دشمنان بر نیزه ی مسلمانان بسان گوشت روی کنده ی قصّابان است .

آن جا که دلهای دشمنان از ترس در تب و تاب است و می خواهد که از قفس تنگ سینه ها بیرون پرد .

دلهایی آن سان مشتاق فرار که در پی دیدن پاره گوشتهایی ربوده شده از میدان به نوک عقابان ، گویند :

« کاشکی جای ما در جای آن پاره های گریزان بود نه در آوردگاه مسلمانان . »

مسلمانانی همه اخلاص و ایمان و جملگی گوش به فرمان که تشنه ی ریختن خون دشمنان و دلباخته ی پرچم دارعاشقان اند . آنان که در مصاف با کافران مشرکان کوه را مانند . حنین و بدر و احد ایشان را خوب می شناسند .

گُرد مردانی که شمشیرهایشان آلوده به خون بناگوش است و نیزه هایشان نقطه چین کننده ی پیکرهای پلید آنان .

جوشن پوشانی که آنان را تنها از گل رویشان توان شناخت . آنان که در پایمردی و هیبت همانندند و شجاعتشان

شیر را در بیشه از نعره زدن باز می دارد و بر جای خویش می نشاند .

آری ، هر چه در وصف آنان و مدح سید و سالار بزرگشان بگویم باز کم گفته ام .

من بزرگواری را ستودم تا به آب مدح او گناهان گذشته را بشویم . اگر این دستاویز استوار نبود ،

من غریق گرداب زیانکاریهای خویش بودم و در زمره ی رانده شدگان از رحمت بیکران .

با اینهمه مرا با او رشته ی عهد و پیمانی است پیوسته ناگسسته . حلقه ی وصل این رشته نام " محمد " است

که امید می رود مایه ی رهایی و نجاتم گردد .

زیرا کرم و رحمت او چندان عظیم و کرانه ناپیداست که حتی همنامان خویش را می بخشاید و دستگیر می شود .

او که هرگز چراغ هیچ دل امیدواری را بی فروغ نساخته و دست هیچ گرفتاری را کنار نزده .

آیا مدح من مرا به جای زهیر نمی نشاند تا او بهتر از هرم بن سنان مرا از دریای فضل و احسانش بهره مند سازد

و نه از حطام اندک دنیوی که از خیر و برکت جاویدان و شفاعت اخروی سرشارم کند ؟

 

یا أکرمَ الخلقِ مالی مَن الوذُ بهی                سِواکَ عندَ هلولِ الحادثه العَممِ

و لَن یذیقَ رسولَ الله جاهُکَ                    إذا الکریمُ تجلی بِاسمِ منتقِمِ

و إنَّ مِن جودِکَ الدّنیا ذرَّتها                     و مِن علومکَ علمُ اللَّوحِ و القلمِ

 

با این حال ، ای جان ، مبادا هیچ لغزش بزرگی چراغ امید تو را به رحمت او کم فروغ کند .

که رحمت او رحمت خدای اوست و گناه بزرگ کجا و شکوه و عظمت و غفران پروردگار جهانیان کجا .

پس ای خدا ، رشته ی امید نگسلان و ما را به لطف خویش بنواز ای مهربان .

و سرانجام آخرین دعای ما این است که ابرهای رحمت پیوسته ریزان خویش را بفرمایی تا بر روح و روان

پاکترین پاکان جهان و خاندان و یارانش و همراهانش ببارند و ببارند .

تا آن زمان که پیک عاشقان ، شاخه های نرم درخت خوش بوی بان را به جنبش درآورد و ساربان با نغمه های

دلنواز ، شتران سپید موی بیابان را به وجد و طرب اندازد .

 


¤ نویسنده: دلسپرده

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:37 عصر چهارشنبه 85/9/29

      

       قصیده بُردَه چکامه ای است با نام " الکَواکِبُ الدُّرِّیَّةُ فی مَدحِ خَیرِ البَریّة "

       در ستایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از شرف الدین ابو عبدالله محمدبن سعید بوصیری

       شاعر بلیغ مصری ، که دارای 161بیت می باشد و از ده بخش تشکیل شده که در پی می آید :

       1- غزل یا نسیب نبوی ( 1-12)

       2- بیم دادن از هوای نفس (13-28)

       3- در ستایش رسول گرامی اسلام (29-58)

       4- درباره تولد آن حضرت (59-71)

       5- در بیان معجزات پیامبر (72-87)

       6- سخن از قرآن کریم (88-104)

       7- در بیان اسراء و معراج (105-117)

       8- جهاد و غزوات پیامبر (118-139)

       9- توسل و طلب شفاعت (140-152)

       10- در مناجات (153-161)

       غزل با نجوای عاشقانه ی شاعر با دل گریان خویش در یاد کرد برخی مکانهای سرزمین حجاز

 آغاز می گردد و اندک اندک این گفتگو  از درون به بیرون سرایت می کند و پای دو گواه راستین عشق ،

اشک سوزان و درد هجران ، به میان می آید ؛ گواهانی که مُهر از سر راز پنهان او برگرفته اند .

سپس خود فاش می گوید که " سخت گرفتار یاد یار است " .

بعد از این اعتراف ، جدال درونی پیشین ، جایش را به مجادله با نکوهشگر دون می دهد

و ماجرا به اصرار آن و انکار پی در پی این ، پایان می پذیرد . به دلیل زیبایی غزل در اینجا آن را مرور می کنیم :

" ای دل ، یاد که می کنی و از چه اشک می باری ؟

 آیا به یاد یاران دیار ذی سلم افتاده ای ، یا بوی خوش آن عزیزان را نسیمی از سوی کاظمه به مشامت

 رسانیده است ؟ یا نکند برقی در سیاهی شب از آسمان اضم درخشیده است ؟

ای دل ، چرا چنین از دامنه ی گونه های گلگونت ، همه چشمه ساران اشک پیوسته ریزان است ؟

 بگو آخر چرا این سان زار و گریانی ؟ اگر خود نگویی ، از حال نزارت پیداست که دل به عشق سپرده ای .

آه سوزان و اشک روان شاهدان عشق اند ، کو دلباخته ای که تواند این گواهان را پنهان کند ؟

 آری ، اگر عشق نبود نه اشک و آههای سوزان بود و نه بی تابی های بی پایان .

پس حال که رازت از پرده برون افتاد بیا و انکار مکن و لب بگشای که چگونه ای ؟

ببین شور عشق چه بر سرت آورده است ؟

آن دیدگان خونبار و این سیمای چون گل بهار ، نشان دل باختن به یار است . مگر نیست ؟...

آه ، چرا هست ...از دست یاد او نه شب قرار دارم و نه روز آرام .

از دست عشق او همه حالم ناخوش و همه کامم ناکامی است .

مرا ملامت مکن که چرا چنینم . انصاف ده . دست از سرم بردار و عذرم را بپذیر . من همینم که هستم .

من عاشق و دیوانه ام از دست عشق ، از دست عشق .

ای کاش تو نیز سوخته ی آن آتش بودی و همسان من ، نه رازت را جای کتمانی بود و نه دردت را درمان .

تو که را پند می دهی و به کدامین گوش اندرز می خوانی ؟

مگر نمی دانی که گوش عاشقان از میان همه ی نواها فقط صدای عشق را می شنود ؟

من که حلقه ی پند پیری را آویزه ی گوش نکرده ام ، حال می آیم و به پای نصیحت تو می افتم ؟ هرگز !

پس بس کن و دیگر اندرزم مده و مرا به حال بس خوش خویش و شیدایی بی کرانه ام واگذار ."

گویی بوصیری می خواسته به حضور یک سلطان پرجبروت که مظهر همه پاکیها است شرفیاب شود

 پس نخست کوبه ی دروازه ی شهر عشق را می کوبد و سپس جان خویش از هوای غیر محبوب پاک

می سازد و پرده از نیرنگهای رنگارنگ نفس بر میدارد و آن دیو را از خویش می راند و با دلی سرشار از

خاکساری و عشق پیش می آید و یاد یار را زمزمه می کند :

              ظَلَمتُ سُنَّةُ مَن أحیَا الظَّلامَ إلی             أَنِ اشتَکَت قَدَماهُ الضّرَّ مِن وَرَمِ

و پیوسته گل این یاد خوش بر لب اوست تا که ناگهان خورشید نام دوست از مشرق خاطر عاطر او

طلوع می کند .

              محمَّدٌ سیِّدُ الکونینِ و الثقلینِ                و الفریقینِ مِن عُربٍ و من عجمِ

              نبیُّنا الآمِرُ النّاهی فَلا أحدٌ                   أبَرَّ فی قَولِ " لا " منهُ و لا نَعَمِ

              هو الحبیبُ الَّذی تُرجی شفاعَتُهُ             لِکُلِ هولٍ منَ الأهوالِ مقتحمِ

او حبیب شفیع است . بوصیری با بیانی شیوا و شیرین در همین نخستین لحظه های گرم شدن جانش به

یاد ممدوح عاشقان ، چشم بر شفاعت او دوخته است .

آنگاه برگی دیگر از فضائل نبوی را چنین ورق می زند .

محبوب ما در علم وکرم از همه ی سرامدان دانایی و کرامت برتراست .

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد . او که اگر می خواست جلوه گری کند فقط ذکر نام مقدسش ،

به استخوانهای پوسیده جان می بخشید .

ادامه دارد ...


¤ نویسنده: دلسپرده

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:4 عصر یکشنبه 85/9/12

فرشته نبود بال هم نداشت .

رویین تن نبود و پیکر فولادی نداشت .

مادرش الهه ای افسانه ای نبود . پدرش نیم خدایی اسطوره ای .

او انسان بود .انسان . و همین جا زندگی می کرد .

روی همین زمین و زیر همین آسمان .

شبها همین ستاره ها می دید و صبح ها همین خورشید را .

انسان بود راه می رقت و نفس می کشید .می خوابیئد و بلند می شد و غذا می خورد .

غمگین می شد و شاد می شد .می جنگید و پیروز می شد .

زخم بر می داشت . شکست هم می خورد .مثل من ، مثل تو ، مثل همه .

فرشته نبود ، بال هم نداشت . انسان بود . با همین وسوسه ها .با همین دردها و رنج ها .

با همین تنهایی ها و غربتها . با همین تردیدها و تلخی ها .

انسان بود . ساده مردی امی .نه تاجی و نه تحتی .

نه سربازانی تا بن دندان مسلح و نه قصر و بارویی سر به قلک کشیده .

آزارش به هیچ کس نرسید و جوری نکرد و خیچ از آنها نخواست و جز راستی نگفت .

اما او را تاب نمی آوردند . رنجش می دادند و آزارش می رساندند .

دروغگویش می خواندند . شعبده باز و شاعرش می گفتند .

و به خدغه و نیرنگ پشت به پشت هم می دادند و کمر به نابودی اش می بستند .

اما مگر او چه کرده بود ؟ جز آن که گفته بود ، خدا یکی است و از پس این جهان ،

حهان دیگری است و آدمیان در گرو کرده حویشند .

مگر چه کرده بود ؟ جز آنکه راه را ، راه رستگاری را نشانشان داده بود .

اما تابش نمی آوردند . زیرا که بت بودند ، بت ساز ، بت شیفته ، بت انگار و بت کردار .

فرشته نبود . بال هم نداشت . و معجزه اش این نبود که ماه را شکافت .

معجزه اش این نبود که به آسمان رفت .

معجزه اش این بود که از آسمان به زمین برگشت .

او که با معراجش تا ته ته آسمان رفته بود می توانست برنگردد ، می توانست .

اما برگشت . باز هم روی همین خاک و باز هم میان همین مردم .

و زمین هنوز به عشق گامهای اوست که می چرخد .

و بهار هنوز به بوی اوست که سبز می شود .

و خورشید هنوز به نور اوست که می تابد .

به یاد آن انسان ،

 انسانی که فرشته نبود و بال هم نداشت . 

 

 


¤ نویسنده: دلسپرده

نوشته های دیگران ( )

<      1   2   3   4      >
3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
7

:: بازدید دیروز ::
1

:: کل بازدیدها ::
75659

:: درباره من ::

دلسپرده - مسجود ملائک

:: لینک به وبلاگ ::

دلسپرده - مسجود ملائک

:: آرشیو ::

صلوات امام علی بن ابی طالب علیه السلام بر روح تابان پیامبر اسلام
نگاهی بر بُردَه ( 1 )
علی در سوگ زهرا علیهماالسلام ( 1 )
زمین به عشق او می چرخد
مدح نبی
السلام علیک یا رسول الله
کان سرا فی ضمیر الغیب
از دیو و دد ملول بود
سفارش به دعا ، در سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اماما
عطر بهشت
رد پای آفتاب
پیام آور نور
زیارت اربعین
صلوات و درود
من به دست مسیح مسلمان شدم
سرگذشتی عجیب از کودکى بیدار
فرقی می‌کند کی و کجا دعا کنیم؟!
چراغ سبز به شیطان
زندان دل
عجیب‌ترین دعای پیامبر!

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

پشت دریاها شهری است
شاید این جمعه بیاید شاید
یادداشتهای یک خبرنگار
مطرب مهتاب رو آنچه شنیدی بگو

:: لوگوی دوستان من::


:: خبرنامه وبلاگ ::